خسته شدم
چند وقته بیکارم ، کسی نیست حالمو بپرسه
خسته شدم
میخوام از این به بعد سکوت کنم مثل بابا ، و حرفامو اینجا بنویسم
هر وقت که من لازم هستم منو یادشون میافته! واقعا جالبه
خدا بیامرزدت بابایی ، از اول میدونستی اینا چه جونورایی هستن گذاشتی از این شهر رفتی...
بابایی دلم برات تنگ شده ، هفت ماهه که سر مزارت نیومدم ، دلم خیلی تنگه
کاش یه کم پول داشتم میامودم تهران ، میرفتم بهشت زهرا
بغض داره گلومو میگیره...
از وقتی رفتی هیچ کس حالی از ما نمیپرسه ، انگار مریضی چیزی گرفتیم...
اون موقع که پول داشتیم ، هر هفته و وسط هفته خونه پر مهمون بود
مفت بود ، میومدن میخوردن...
آخه ی ، یه کم دلم وا شد
خدا پدر بلاگ و بیامرزه اینجا رو ساخت
شروع این وبلاگ بابایی با یه غم و یه بارون خوشگل شروع شد
نمیدونم اونجا هم بارون میباره...
فعلا
- ۹۴/۰۶/۰۳